دست رو دلم نذار،خونه، دل خوش سیری چنده
بازم غم پا میگیره تو شعرام
بی کسی امون نذاشته برام
تا کی باید غمامو،بریزم توی خودم
دیگه از دست همه آدما خسته شدم
سنگ صبور من شده یه قلم و یه دفتر
آدمای دور و برم انگار شدن کور و کر
لاف رفاقت اومدن کاری نداره به خدا
رفیق اونه رفیقشو، تنها نذاره بین راه
من و دل شکسته، من و یه دنیا غصه
منتظر کجایید...؟ اینم آخر قصه....
